محل تبلیغات شما



روزهاست که خانه نبوده ام،ببخشید که آمدید و من خسته تر از بودن بودم.
 
 
کسی مرا ببرد سمت ساحل گیسوت
 
به شوق گم شدنم توی جنگلی از موت
 
 
عسل دوباره بریزی به کاسه ی چشمت
 
میان دشت تنت درحوالی کندوت
 
 
به تیر هر مژه دامی نهاده بر چشمه
 
عطش همیشه ی بر لب نشسته بر آهوت
 
 
توسهم گونه ی سیب نجابتی بانو
 
بهشت را بفروشم به ورد الّاهو ت
 
 
دوباره هستی من را به باد خواهد داد
 
اگر که مست شود بند پیرهن از بوت
 
 
شکوه وحشی آغوش توست پایانم 
 
حریر وسعت تنهای آبی و من قوت
 

همه ی راه
از امام زاده شعیب
تاخرابه های کلیسای ننه مریم
دلیل می آوری
بوی ماهی های مرده
حواسم را پرت میکند
آنطرف رود
روسری ام اسیر
سیم خاردارهای جنگ جهانی
موهایم را باد
تسبیح می چرخانی
ارس بی دغدغه ی
اینهمه سنگ
مرز میشود
برمی گردی
میروم کلیسای سنت استپانوس
برایت شمع روشن کنم


 

 

ساقی بیا که یار خودش را به خواب زد

ناچار بود و دست به این انتخاب زد

هی با خودش نشست و خدا را بهانه کرد

وقتی تمام بیخودی اش را نقاب زد

لب های او به داغی مرداد در کویر

آتش گرفته بود تنش را به آب زد

چشم سیاه مست خمارش چشیدنی

تا قرعه را دوباره به نام شراب زد

دکمه به دکمه پیرهنش را به باد داد

تن را گره به لذت این اضطراب زد

دنیا به دور دامن او تاب می خورَد

جان را به لب رساند خودش را به خواب زد

 

 


 

 

از کتاب مهتاب در آب

در من نگاه روشنت دیگر نمی گیرد!

حرف دلم هم قصه را از سر نمی گیرد

دستان گرم تو که روزی سایبانم بود

فردا به جز خاک مرا در بر نمی گیرد

جز شانه های من پناه دیگری ، هرگز

آرامشت بر شانه ای بستر نمی گیرد

گفتم برو! از تو فقط خاکستری مانده

دل آتش سرد است! خشک و تر؟ نمی گیرد!

 




این روزها من با تو حسّ تازه ای دارم

احساس خوب بی حد و اندازه ای دارم

تا واژه ای اطراف چشمان تو می چرخد

دنیا به حول محور جام تو می چرخد

وقتی بخندی گونه هایت چال می افتد

دور تو می گردد زنی، بی حال می افتد!

بی حلقه ی دستان تو محبوس می ماند

در بند انگشتان تو یک بند می خواند!

دل می برد از تو در آن پیراهن طوسی

تن خیس لذت می شود وقتیکه می بوسی

کج می کند گردن به روی سینه ات هر بار

ققنوس خاکستر نشین را می کنی بیدار!

آتش به جانش می زند هرم نگاه تو

هر شب نگاهش منتظر مانده به راه تو





خسته ام خسته مثل مردی که

زنده برگشته از نبردی که

آخرین تیر مانده در سینه

رد خونین نعش سردی که

روی دوش زمین کشیده تو را

باد و باران نشسته گردی که

تلخ سیگارهای خاموشم

ناتوان از شکست دردی که

کشته در من امید روییدن

شعله پایان برگ زردی که

هرکه بازنده بود می افتد

تاس تنهای تخته نردی که.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها