محل تبلیغات شما
 

 

از کتاب مهتاب در آب

در من نگاه روشنت دیگر نمی گیرد!

حرف دلم هم قصه را از سر نمی گیرد

دستان گرم تو که روزی سایبانم بود

فردا به جز خاک مرا در بر نمی گیرد

جز شانه های من پناه دیگری ، هرگز

آرامشت بر شانه ای بستر نمی گیرد

گفتم برو! از تو فقط خاکستری مانده

دل آتش سرد است! خشک و تر؟ نمی گیرد!

 

هشتاد و نهمین باران

هشتاد و هشتمین باران

هشتاد و چهارمین باران

نمی ,گیرد ,  ,تو ,شانه ,برو ,نمی گیرد ,شانه ای ,بر شانه ,ای بستر ,بستر نمی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Samanta SK