روزهاست که خانه نبوده ام،ببخشید که آمدید و من خسته تر از بودن بودم.
کسی مرا ببرد سمت ساحل گیسوت
به شوق گم شدنم توی جنگلی از موت
عسل دوباره بریزی به کاسه ی چشمت
میان دشت تنت درحوالی کندوت
به تیر هر مژه دامی نهاده بر چشمه
عطش همیشه ی بر لب نشسته بر آهوت
توسهم گونه ی سیب نجابتی بانو
بهشت را بفروشم به ورد الّاهو ت
دوباره هستی من را به باد خواهد داد
اگر که مست شود بند پیرهن از بوت
شکوه وحشی آغوش توست پایانم
حریر وسعت تنهای آبی و من قوت
درباره این سایت